گیسوش

دیوان حافظ

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانابه حاجتی که تورا هست باخدا کاخر دمی بپرس که مارا چه حاجت است ای پادشاه حسن خدارا بسوختیم آخر سوال کن که گدا را چه حاجت است ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست در حضرت کریم تمناچه حاجت است  محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست  چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است  جام جهان نماست ضمیرو منیر دوست  اظهاراحتیاج خود آنجا چه حاجت است  آن شد که بار منت ملاح بردمی  گوهر چو دست دادبه دریا چه حاجت است  ای مدعی برو که مرا باتو کار نیست احباب حاضرندبه اعدا چه حاجت است ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار  می داندت وظ...
5 دی 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیسوش می باشد